سلام عرض میکنم به تمام بازدیدکنندگان به ویژه بروبچ گچساران و همشهریان عزیز.
من رضا هستم 18 سالمه . خوشتیپ خوشگل . بچه مثبت و خلاصه آدم گلیم ( ما چاکر همه هستیم) شوخی کردم یه وقت فکر نکنید مغرورمااا.
به امید خدا امسال کنکور دارم ولی هنوز معلوم نیست که بتونیم کنکور بدیم یا نه آخه یه مشکلی تو ریز نمرات استان پیش اومده که ایشالا حل میشه.
خوب بگزریم. همون طور که گفتم کنکوری هستم و وقت به اندازه کافی ندارم. امیدوارم از مطالبی که میدم خوشتون بیاد
موفق و موید باشید دوستان گلم
سلام و خداحافظ
سلام همان سلام همیشگی
ولی خداحافظی ، خداحافظی دیگری است!
همان طور که هر سلامی خداحافظی و هر آغازی پایانی دارد هر آمدنی هم رفتنی دارد...
یادمه چهار پنج سال پیش که تازه با جهان اینترنت آشنا شده بودم یک روز مهدی آمد و گفت ابوطالب بیا وبلاگ بساز من ساخته ام و خیلی جالبه و ...
خلاصه با راهنمایی های مهدی منم توی جهان اینترنت صاحب یک فضا و یک وبلاگ شدم.
یادمه در اوایل ، وبلاگ رو تنها مدیریت می کردم و در مورد کامپیوتر مطلب می نوشتم تا اینکه با وبلاگ چند گچسارانی آشنا شدم.
وقتی در این وبلاگ یک عکس از گچساران دیدم خیلی خوشحال شدم و باورم نمی شد که توی اینترنت گچساران هم وجود داره...
اما دیگه بیشتر از اون وبلاگ و اون عکس هیچ مطلب و یا عکس دیگری در مورد گچساران پیدا نکردم.
از این موقع بود که به فکر گروهی کردن وبلاگ و عوض کردن نام وبلاگ با نامی در مورد گچساران افتادم.
به همین دلیل یک روز که مهدی از دانشگاه قبلی اش برگشته بود جریان را با او در میان گذاشتم و از او خواستم که کمکم کنه که وبلاگ رو گروهی کنم.
مهدی هم قبول کرد و قرار شد فکرامون رو در مورد نام وبلاگ بعدا یکی کنیم و نامی انتخاب کنیم:
یک روز که توی دانشگاه مهدی رو توی سرویس دیدم با هم صحبت کردیم و به مهدی گفتم من از آنجایی که شهرم را دوست دارم و به آن و مردمش عشق می ورزم دوست دارم نام آن دارای کلمات عشق و گچساران باشد.
چندین نام پیشنهاد کردیم و در آخر سر به نامی که مهدی در آخر گفت رسیدیم یعنی همان: (گچساران بلاگ عشق)
از فردای اون روز وبلاگ به صورت رسمی آغاز به کار کرد و تا به حالا که مشاهده می کنید.
حالا اکثر گچسارانی ها حداقل برای یک بار از این وبلاگ دیدن کرده اند و آن را می شناسند.
خوشحالم که به هدفم رسیدم و تونستم ارتباطی بین بیشترگچسارانی ها در همه نقاط کشور برقرار کنم همچنین با دیگر هموطنان در دیگر شهرها و کشورها...
بیشترین گچسارانی های مقیم خارج شهر ساکن اهواز و بعد شیراز بوده اند.
حالا سه چهار سال از اون موقع می گذره و موقع خداحافظی رسیده....
البته این خداحافظی منه و باقی دوستان هستند و همانطور که نویسنده های گچسارانی زیادی در این وبلاگ عضو شده بودند و به ما کمک کرده اند از این به بعد هم امیدوارم که ادامه داشته باشه و به عبارتی من وبلاگ رو به دست خود همشهری ها می سپارم و زحمت رو کم می کنم.
وبلاگی که همه با مدیریت ابوطالب می شناسند دیگه ابوطالب در اون جای نخواهد داشت و مربوط به همه گچسارانی ها می باشد و گچسارانی ها خودشان مدیریت می کنند.
وبلاگ رو به دست مهدی می سپارم و با همه خداحافظی می کنم ولی اگه مشکلی برای وبلاگ پیش آمد در حد توانم به مهدی کمک می کنم تا وقتی که کاملا جا بیفته...
از الهام جان دوست و همراه همیشگی ساکن تهران هم از صمیم قلب تشکر می کنم که از از اوایل ساخت وبلاگ تا به حال همراه ما بوده و هست.
دوستی که گرچه گچسارانی نیست ولی با این همنشینی و همراهی با گچسارانی ها به نظر من دیگه یک گچسارانی شده و هست.
امیدوارم که هر جا هستی و زندگی می کنی خوش وخرم و پیروز و سربلند باشی.
از همه دوستان و عزیزان همشهری خداحافظی می کنم و از شما ملتمسانه التماس دعا دارم و اگر خوبی و یا بدی از من دیده اید به بزرگواری مرامتان حلالم کنید.
باور کنید خیلی برام سخته و وقتی که به دوستان و بچه ها گفتم می خوام وبلاگ رو برای همیشه ترک کنم همه منو مسخره می کردند و می گفتند مگه ممکنه که تو این وبلاگ رو که مثل جونت دوست داری ترک کنی!
نمونه اش پسرخاله ام بود که به تازه گی نامزد کرده و به من می گفت شوخی می کنی و تو اینکارو نمی کنی!
ولی ایندفعه دیگه فرق می کنه و به پسرخاله نصیحت می کنم که من وبلاگم رو دوست داشتم و دارم ولی مجبورم ترکش کنم و این باعث نمیشه که عشق من نسبت به اون از بین بره ولی تو مواظب خودت و عشقت باش که اگر لحظه ای از هم غافل باشید ممکن است عشقتان در معرض خطر قرار گیرد!
راست میگه خیلی برام سخته ولی چاره ای نیست ...
دلم شکسته و به دلیل مشکلی که برایم پیش آمده دیگه روحیه ای برایم نمانده و دلم نمی خواد که با دل شکسته با همشهری هایم حرف بزنم و ارتباط برقرار کنم به همین دلیل برای همیشه اینجا رو ترک می کنم.
داشتم آهنگ های جدید حمید عسگری رو گوش می دادم که به این آهنگ اون که گذاشته ام روی وبلاگ روبه رو شدم و دیدم خالی از لطف نیست که برای شما بذارم از بابت کیفیت بدش معذرت می خوام مجبور شدم حجمش را کم کنم که زود لود بشه.
خوب دیگه وقت وداع رسیده
الوداع السنتی و من .....
من روز پنج شنبه ساعت 5 تا 7 میام نت برای خداحافظی آخر.
منتظر همه شما عزیزان همراه هستم.
آی دی من رو هم که دارین:
gachsaran4u@yahoo.com
حلالم کنید
خداحافظ همگی
و ..... شاید یک روز برگشتم دوست دارم که اون روز..........
یا علی
سلام به همه همشهری های عزیزم
این دیگه سری آخر عکس های گچساران است که من برای شما می گذارم و به زودی برای همیشه اینجا رو ترک می کنم.
بنابراین خیلی دوست دارم نظرتان را در مورد مطالبم در این چند سال بدانم.
پس نظر فراموش نشه
عکس اول از آپارتمان های آخر کارکنان است:
باقی عکس ها در ادامه مطلب
سلام دوستان
سری بعدی عکس های گچساران با عکس هایی از شهر و پتروشیمی نامرئی آماده شده است.
عکس اول از تابلوی پتروشیمی و عکس های بعدی از جاده آن و آخر جاده و ساختمان های اطرافش
باقی عکس ها در ادامه مطلب
صغرا خانم فداکار
.
احتمالاً در کتاب درسی دختران داستان دهقان فداکار اینگونه خواهد شد:
...صغرا خانم فداکار خیلی ناراحت شد اول خواست پیراهنش را در بیاورد ببندد به چوبدستی و آتشش بزند. بعد یادش آمد لخت میشود و اگر چشم مسافران نامحرم به او بیفتد خدا او را با چوبدستیاش در آتش جهنم میاندازد. بعد خواست چادرش را استفاده کند یاد موهایش افتاد. سپس متوجه شد لازم نیست مثل مردها به هر بهانهای لخت بشود، او زن است و خدا به او عقل داده لذا نفت فانوسش را ریخت روی چوبدستی و چوبدستیاش را آتش زد و چون دویدن برای زن بد است سلانه سلانه به طرف قطار رفت اما دیر شده بود و قطار با سنگها برخورد کرد و همهی مسافران شهید شدند.
انا لله و انا الیه راجعون.
سلام دوستان
همانطور که قول دادم چند سری عکس از گچساران آماده کرده ام که برای شما در این پست و پست های بعدی می گذارم
این پست مربوط به طرح های در دست اقدام و به عبارتی طرح های ریاست محترم جمهور آقای دکتر احمدی نژاد است که دوست خوبم وفا خانم عنوان های آنها را در چند پست قبل برای شما گذاشتند.
فکر کنم فهمیدن که رئیس حمهور به زودی میاد گچساران می خوان زود طرح ها رو ماس مالی کنند که بگویند ما بیکار نبودیم:
ببینید:
اولین عکس مربوط به جایگاه سوخت گاز واقع در آخر کارکنان می باشد:
برای مشاهده بهتر عکس ها آنها را ذخیره و بعد مشاهده فرمایید.
ادامه عکس ها در ادامه مطلب:
تولد، یعنی: آغازِ لاجرم
یعنی آغاز خشک شدن در بندِ ناف
اعلام پرصدای حضور
آغاز درکِ ترس
آغازحس نور
فهم تمایل حریص تناول
اعجاز دفع
آغاز تنگی لباس
فهم صدا وشنیدن قصه های دروغ
اسطوره های کاغذی
ارتباط در الزام هر کلام
بلغوربی صدای حرفهای با صدا
آغاز عجب و ریا، دروغ
آغاز بلوغ و تمنّا
درکِ برهنگی
شهوت، شهوت، شهوت
له شدن در زیربارِ غریزه های ناممکن
آغاز هر خطا
دشنام، ناسزا
عادت به هرچه حقارت
فروخوردن بغض فشرده در گلو، انتقام
لمس تبسم باران
فریاد باد
رفتن به زیر سقف
خفتن در اندوه و دلهره
آغاز رنگ و شعر
جذبه ی جذابِ جذبِ موسیقی
درکِ نفرت
فهم نفس
حس هوا، امید، آرزو
حبس خندهای بلند
جارزدن گریه ی جاری
فرار از خود برای کسبِ تجربه، بی خود
و بازرفتن به خلوتِ تنهائی
لمس ناامنی با گوش و گوشت
دریغ، افسوس
تاختن با حسرت
هبه ی لحظه ها در بند
جسارتِ بخشش، عفو
توان دیدن در آینه و تحمل شکست، هر آینه
آغاز سفری یکسویه
آغاز فهمیدن ِنفهمی و هجرت به جهل مرکب
تحمل وزن بودن
کم آوردن، بریدن
شدنی به اجبار، با اختیاری نامحدود برای چرخش به دور خود
حس روزهای هفته
عبور از کنار فصل ها
درک حس تعلق
عشق، عشق
ازدواج، ازدواج، ازدواج
نفرت، نفرت، نفرت، نفرت
طلاق، طلاق، طلاق، طلاق، طلاق
دوباره عشق
آغاز حرام شدن
هجرت از دریا به خشکی
غربت، غربت، غربت
چشیدن طعم تلخ ماندن بی ریشه ای در آب
تشدیدِ عجز
رفتن به ارتفاع
هول سقوط دمادم
گم شدن در غوغا
فهم مرگ، تنها با مرگ دیگران
فراموشی، فراموشی، فراموشی
درکِ عطش به زندگی
امید، یأس
پیروزی، شکست
ایمان، کفر
عشق، حرمان
خروج از ظلمت و پیچش به دور تاریکی
نشستن ِهمیشه، پشتِ پنجره های انتظار
استشمام بوی خون و خاک
همنشینی با شک و تردید
خفتن در سایه ی هراس و حقیقت
نوشیدن شب و استفراغ روزها
سوار شدن به قطار توقف
جنگ، جنگ، جنگ
آغاز تقسیم قدرت
حزب، دسته و گروه
سکوت، ظلم، سکوت و خیانت
بلع پول و هضم جنایت
مصرف، مصرف، مصرف
آغاز بردگی
جذب شیره وجود به نام نامی رفاقت
فریب، فریب، فریب
آغاز غفلت و هراس
آغاز اشتباه وعزلت
اصلاح و آغاز چند باره
تنه خوردن های هزارباره در هر پیاده رو
شرکت در مسابقه ی سرسام زندگی
جستن یک صندل خالی در ازدهام
اسارت در دام زندگی
ستودن لذتِ لحظه های ستایش
عبور از اکنونی طولانی
تسلیم شدن به باد
آموزش دروغ
پز مدرک
تهوع تاریخ
رفتن به سایه سار فلسفه
بازی بازی با هنر
آغاز شمارش معکوس برای رسیدن به صفر سِفر
رسیدن به وصال شامگاه
قهر با طلوع
درک گناه گندم
نشخوار سیب
تسلیم بر هوس های سرکش هر گناه
رفتن به راهِ ورود ممنوع کودکی
آغازادّعای تکامل
آغاز دعوی رسالت
وهم خدائی
رسیدن به پوچی و خلا
انگارِ درک معرفت
سستی
پس آنگاه ندبه و توبه
و طمع بخشایش در این معامله
و... خفتن برای همیشه در رؤیای یک تولد دیگر
و...
...
* اصلا جای نگرانی نیست، ما متولد شده ایم، راحت باشید!
سلام تولدم مبارکککککککککککککککککککک....................
سلام
واقعا که باید به این خوش صحبتی و خوش زبانی و خوش برخوردی بعضی از بازدیدکننده های گچسارانی وبلاگمان احسنت گفت!!!
از همشهری های خود که با تمام وجود تلاش می کنند نامی از شهر گمنام و غنی شان برده شود این چنین تشکر می کنند ! واقعا دست مریضا خسته نباشید.....
یکی چرت و پرتی که نشان دهنده خصوصیات درونی خودش است می نویسد و یکی دیگه از خودش بدتر تایید می کنه !!!!!!
من نمی دانم این کارا چه فایده ای داره؟
من دو تالار گفتمان برای دوستان گذاشتم که در صورت نداشتن وقت و حوصله کافی برای نظر دادن در آنجا به تبادل نظر و ایده با مدیریت و دوستان دیگر بپردازند ولی مثل اینکه نباید زیادی خوبی کرد و هر کاری را برای کسی یا کسانی انجام داد که ارزشش را داشته باشند.
به قوا این آقا که خودشان را پدرام معرفی کردند و گفته اند که هیچ کس به وبلاگ ما سر نمی زند و خودش را الاف نمی کند عرض کنم که:
این وبلاگ مدت سه سال است که فعال است و با گچسارانی های زیادی در ارتباط بوده و هست و اکثر دوستان این وبلاگ و مدیریت آن را می شناسند.
چهت اطلاع به برخی از مهمترین آنها اشاره می کنم:
وبلاگ نشریه کویر (کافی نت شمس)(آقا آرش و هستی خانم)
وبلاگ گچساران 18 (آقا اسماعیل)
وبلاگ باشت باوی (آقای حبیبی مدیر سیستم پیشین دانشگاه آزاد گچساران)
وبلاگ گچساران + خداداد تقی پور (مدیر کتابخانه علوم انسانی دانشگاه آزاد گچساران)
وبلاگ سمساری جی جی (یکی از دوستان دانشجوی دانشگاه گچساران)
وبلاگ سوته دلی از گدوک
وبلاگ دکتر خسته
وبلاگ دهکده دوستی
و وبلاگ های زیاد دیگری که نامشان یادم نیست ......
فقط اینو بگم که علارغم این تعداد زیاد وبلاگ های گچسارانی اکثر همشهری ها تنها یک ایمیل دارند و با ما در ارتباط هستند.
در این بین بیشترین تعداد دوستان گچسارانی از دانشگاه آزاد و بعد از دانشگاه پیام نور و در آخر سر دیگر عزیزان همشهری و دانش آموزان بوده و هستند.
حتی از دیگر شهرها و کشورها هم بازدیدکننده داریم:
از ایران شهرهای اصفهان شیراز استهبان سپیدار تهران بوشهر و از خارج کشور ایتالیا آفریقا و آمریکا...
جالب اینجاست که یک بار از یکی از دوستان که خیلی به ما سر می زد و به کارهای ما گیر می داد پرسیدم مگه تو کار و زندگی نداری که فقط سوتی های ما رو می گیری؟
در جواب من گفت که :
من به این دلیل که یک گچسارانی هستم و خونم برای خاکم می جوشه میام اینجا وگرنه من سر کار هستم و دانشجو هم که می باشم و وقت زیادی برای تلف کردن ندارم.
از وقتی که این حرفو شنیدم فهمیدم که هر وقت کسی از ما گله ای داره و حرفی حتی زشت به ما می زنه خیلی کم ممکن است که آن حرف بدون غرض باشد.
از این جهت حتمن کار ما ایرادی داشته است که این چند نفر به نوشتن این حرف های زشت و رکیک روی آورده اند.
خدمت همه دوستان عرض کنم که به زودی وبلاگ با مطالبی متفاوت از قبل و با مطالب فوق العاده بیشتری از گچساران به کار خود ادامه خواهد داد البته با اتکا به همکاری و دلگرمی شما عزیزان.
پس اگه شما هم گچسارانی هستید و قلبتان به عشق به گچساران می تپد با دادن یک نظر در همین پست اعلام حضور کنید.
فقط گچسارانی های با مرام نظر بنویسند...
منتظر دست نوشته های زیبا و پرامید شما هستیم..
به ما بگویید که ما تنها نیستیم و همه گچسارانی ها همراه و پشتیبان ما هستند...
منتظریم
یا علی
بارها و بارها برایم پیش آمده است هنگامی که در مورد افکار مثبت و دگرگون کننده روح و روان صحبت کردهام غیر از پوزخند و مسخره شدن چیزی گیرم نیامده است. بیشتر افراد در مقابل تغییر، آن هم یک تحول سازنده جبههگیری میکنند و معتقدند که امکان ندارد بشود کسی را عوض کرد هر کس سیستم فکری خودش را دارد. اما این یک واقعیت است که هر کس در هر سنی میتواند خود را تغییر دهد. تنها تفاوت بین مردم در زمانی است که به آن نیاز دارند تا بتوانند خودشان را تغییر دهند برای عدهای این مدت بسیار طولانی است و سالهای زیادی از عمرشان میگذرد تا دریابند باید باورشان را تغییر دهند اما عدهای هم در یک لحظه به این نقطه مهم زندگیشان میرسند.
در بیشتر افراد مسن این تغییر بسیار دشوار است. زیرا دیگر آنها انعطاف پذیری کمی دارند. اگرچه گروهی از کهنسالان به مراتب بیشتر از جوانان در اتخاذ مواضع از خودشان انعطافپذیری نشان میدهد. باید یاد بگیرید که تغییر کنید و تغییر دهید. این کار شاید به راحتی نشستن پشت کامپیوتر و شروع یک بازی مهیج است، باور کنید به همین سادگی. اما اگر روش تغییر کردن را پیدا نکنید مجبورید که سالهای سال با باورهای اشتباه زندگی کنید که مانع رشد شما هستند. بسیاری از مردم از تغییر میترسند، آنها میگویند: من سالهاست به همین روش زندگی کردهام. این جملة طلایی را روی یک کاغذ بنویسید و در جلوی چشمتان قرار دهید:
معادلة زندگی گذشته با آینده برابر نیست. جریان زندگی مثل رودخانه به جلو حرکت میکند. هرگز نباید آنچه را درگذشته انجام دادهاید و از آن نتیجهای نگرفتهاید را به فراموشی بسپارید. باز هم امتحان کنید حتماً با روش دیگری به نتیجه خواهید رسید. اگر انعطافپذیر باشید میتوانید شیوة خود را تغییر دهید اگر روشی غیر از برخورد دوستانه با عادتهای خود پیش بگیرید همواره مأیوس میشوید. هیچ وقت مشکل روزهای گذشته حتماً در آینده هم اتفاق نمیافتد. گذشته تنها مثل یک منبع اطلاعاتی است.
باید عقاید را تغییر داد و باورهای جدیدی در ذهن کاشت. از بهترین باورها این است که همیشه راهی برای حل مشکلات وجود دارد. همیشه و در هر موقعیتی میتوان به نتیجه رسید. اصلاً مهم نیست تا به حال چه بر سرتان آمده است اگر باور کنید که هر مشکلی راه حلی دارد. پس حتماً راه حل آن را پیدا میکنید. فکر انسان بر همان موضوعاتی متمرکز میشود که دربارهاش سؤال داریم.
چشمان خود را ببندید و یک نفس عمیق بکشید یک باور قدیمی که مثل زنجیرهای سنگینی دور مچ پایتان چسبیده است را پیش رو مجسم کنید، با خودتان روراست باشید و فکر کنید که این زنجیرهای کهنه تا به حال چه مشکلات و سختیهایی برایتان به وجود آوردهاند. از کم تا زیاد مشکلات را بررسی کنید. کمکم خود را به آینده بسپارید و در رویا ببینید که این باور نادرست چه محدودیتها و ضررهایی را همچنان برایتان به ارمغان میآورد. ناراحتی، دلشوره، عصبانیت و افسردگی تمام چیزهایی هستند که برای شما باقی مانده است. سالهاست که با این عقاید مخرب زندگی کردهاید و آنها را تغییر ندادهاید، به راستی چه بهایی بابت حفظ آنها پرداختهاید. اگر داشتن چنین سرنوشتی برایتان ناراحت کننده است پس نباید دست روی دست بگذارید، چشمهایتان را باز کنید، خدا را شکر هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده است. اگر دست به کار نشوید دیگر دیر میشود. همین حالا دو باور جدید که به شما قدرت میبخشد را پیدا کنید مثلاً من مدرک ندارم اما خدا را شکر! دکترای اراده دارم. قادرم هر کاری را که مایلم انجام بدهم و یا من خیلی جوان و عالی هستم اگر باور قلبی شما این بود که من زشت هستم! باور جدید شما باید «من بسیار جذاب هستم!» باشد. حالا اگر باورهای جدیدتان را انتخاب کردهاید دوباره شروع میکنیم. یک نفس عمیق بکشید و به آرامی بازدم خود را بیرون دهید و چشمانتان را ببندید، این مرحله که مرحلة انتقال و تثبیت عقیده میباشد، سادهتر است. چون حالا حلقة ارتباطی قدیمیتان شکسته شده است. حالا تصور کنید در پنج سال بعد قرار دارید، چقدر پیشرفت کردهاید؟ از اوضاع راضی هستید. به آیینه که نگاه میکنید، میخندید و پر انرژی و سرزنده هستید. احساس جوانی میکنید. تصور کنید که اگر باقی عمرتان را به همین خوبی زندگی کنید چه احساسی دارید؟ خوب فکر کنید، شما در مرحلة تصمیمگیری هستید، به راستی کدام سرنوشت را انتخاب میکنید. از قدرت، انرژی، موفقیت، خوشحالی و امنیت استقبال کنید. میدانم شدیداً مایلید که به لحظه حال برگردید و تغییرات اساسی را انجام دهید تا این چشم انداز قشنگ برایتان همیشگی باشد.