بچه ها این شعر درد دل منه بعد از گذشت چهار سال و وارد شدن به سال پنجم دانشجویی:
بخونید جالبه و عبرت آموز:
اهل دانشگاهم
روزگارم خوش نیست
ژتونی دارم
خرده عقلی
سر سوزن شوقی
اهل دانشگاهم،پیشه ام گپ زدن است
گاه گاهی می نویسم تکلیف
می سپارم به شما
تا به یک نمره ناقابل بیست
که در آن زندانیست
دلتان زنده شود
چه خیالی چه خیالی می دانم
گپ زدن بیهوده است
خوب می دانم دانشم بیهوده است
استاد از من پرسید
چقدر نمره زمن می خواهی
من از او پرسیدم
دل خوش سیری چند!
اهل دانشگاهم
قبله ام آموزش
جانمازه جزوه
مشق از پنجره ها می گیرم
همه ذرات وجودم متبلور شده است
درس هایم را وقتی می خوانم
که خروس می کشد خمیازه
مرغ و ماهی خواب اند
خوب یادم هست
مدرسه باغ آزادی بود
درس بی کرنش می خواندیم
نمره بی خواهش می آوردیم
تا معلم پارازیت می انداخت
همه غش می کردیم
کلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت
درس خواندن آنروز
مثل یک بازی بود
کم کمک دور شدم از آنجا
بار خود را بستم
عاقبت رفتم در دانشگاه
به محیط خشن آموزش
چیزها دیدم در دانشگاه
من گدایی دیدم در آخر ترم
در به در می گشت و
یک نمره قبولی می خواست
من کسی را دیدم
از دیدن یک نمره ده
دم دانشگاه پشتک می زد
من نمی خندم اگر دوست من می افتد
من نمی خندم اگر نرخ ژتون را دوبرابر بکنند
و نمی خندم اگر موی سر می ریزد
من در این دانشگاه
در سراشیب کسالت هستم
خوب می دانم استاد
کی کوئیز می گیرد
برگه حذف کجاست
سایت و رایانه آن مال من است
تریا،نقلیه و دانشکده ازآن من است
ما بدانیم اگر سلف نباشد
همگی می میریم
و اگر حذف نباشد
همگی مشروطیم
نپرسیدم که در قیمه چرا گوشت نبود!
کار ما نیست شناسایی مسئول غذا
کار ما نیست شناسایی بی نظمی ها
کار ما شاید اینست که در مرکز پانچ
پی اصلاح خطاها برویم
اهل دانشگاهم
رشته ام علافی ست
جیب هایم خالی ست
پدری دارم
حسرتش یک شب خواب!
دوستانی همه از دم ناباب
و خدایی که مرا کرده جواب
و این هم به افتخار فارغ التحصیلان عزیز دانشگاهمون به خصوص پسر عمه گلم که این درد دلشه بعد از فارغ شدن از دانشگاه و سربازی و این همه امتحان دادن ها برای استخدامی های بی فایده:
اهل دانشگاهم
قبله ام استاد است
جانمازم نمره!
خوب می دانم سهم آینده من بیکاریست
من نمی دانم که چرا می گویند مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار
و چرا در وسط سفره ما مدرک نیست
« چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید »
باید از آدم دانا ترسید!
باید از قیمت دانش نالید!
و به آنها فهماند که (من اینجا فهم را فهمیدم)
من به گور پدر علم و هنر خندیدم
کار ما نیست شناسایی هردمبیلی!
کار ما نیست جواب غلطی تحمیلی!
کار ما شاید این است
که مدرک در دست
فرم بی گاری هر شرکت بی پیکر را
پر بکنیم....!
-------------------
بچه ها مهدی و وفا خیلی بی معرفت شدین
بازم منو تنها گذاشتین
یا علی